بازیهای من و بابایی
سلام به همه دیروز حوصله ام از تفکر به مسائل پیچیده دنیای خودم سر رفته بود گفتم یه کم سر به سر این بابایی بذارم. بابایی که دنیاش اینقده ساده هستش که من با یه تکون خوردن کوچولو میتونم همشو بریزم بهم! با یه حرکت تمام کارهاش تعطیل میشه و سه ساعت میشینه با من بازی! میگم بابا مگه تو کار و زندگی نداری آخه؟! گوشش بدهکار نیست. خلاصه دیروز چند تا حرکت آکروباتیک انجام دادم که بابایی دیگه داشت خودشو هلاک میکرد! منم فقط بهش میخندیدم! هرچی ضربه میزد منم یکی محکم تر جوابشو میدادم تا دیگه خسته شد! بالاخره دست از سرم برداشت! وای خدا راحت شدم, عجب این آدم بزرگا موجوداتین, اسم ما نی نی ها بد رفته که شیطونی میکنیم! دعا میکنم خدا به همه سلا...
نویسنده :
محیا کوچولو
17:26